جدول جو
جدول جو

معنی زخمه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

زخمه کردن
(چَ / چِ تَ)
ساز زدن. (آنندراج). زخمه زدن. زخمه ساختن. زخمه سازی. نواختن. نواختن ساز با مضراب:
بالای مدیح تو سخن نیست
کس زخمه نکرد برتر از بم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(چَ / چِ بَ گِرِ تَ)
خسته و مجروح کردن. (آنندراج). زدن. ضربه وارد آوردن: غلامی که ویرا اقماش گفتندی... در آمد و بر شیر زخمی استوار کرد چنانکه بدان تمام شد. (تاریخ بیهقی). اول کسی که تبرزین و ناچخ بساخت او بود تا مزدک را زخم کند. (فارسنامۀ ابن البلخی چ 1 ص 90).
خر ز بهر دفع خار از سوز درد
جفته می انداخت صد جا زخم کرد.
مولوی.
نهضت فرمودن رکاب مبارک ملک معظم به اوق... و ستدن قصیل و چند کس را زخم کردن و عاجز شدن ایشان... و چند کس از ایشان در خندق حصار سمور انداختن و زخم و قتل کردن و بفیروزی باز گشتن. (حبیب السیر). کتف السرج الدابه، زخم کرد زین شانۀ ستور را. (منتهی الارب)، آسیب واردآوردن. زیان رساندن:
گربۀ بیدره ای سگ صفتی پیش گرفت
پاچه ام را نکند زخم چرا در کشمیر.
ملاطغرا (از آنندراج).
، بر شکافتن عمارت نیز اطلاق شده. (آنندراج از بهار عجم و غوامض سخن) :
زخم کن این گنبد شنگرف را
درقلم نسخ کش این حرف را
نظامی (مخزن الاسرار از آنندراج).
، زخمی کردن. کاری از کارهای پهلوانی نمودن. ضرب شصت نشان دادن: ازهر برخاست، بیک دست سروی این گاو بگرفت و بدیگر دست سروی دیگر و هر دو را دور بداشت از یکدیگر پس گفت (یعقوب لیث به ازهر) : زخمی بکن، یک گاو را دور انداخت چنانک بر پهلو بیفتاد شمشیر بر کشید و دیگر گاو راشمشیری بزد بدو نیم کرد. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
(پَ گِ رِ تَ)
دخمه ساختن. سرداب برای مردگان ساختن. مقبره ساختن. گورخانه بنا کردن:
خروشان بشستش ز خاک نبرد
بر آیین شاهان یکی دخمه کرد.
فردوسی.
به آیین شاهان یکی دخمه کرد
چه از زرد وسرخ و چه از لاجورد.
فردوسی.
یکی دخمه کردش به آیین اوی
بر آنسان که بد فرۀ دین اوی.
فردوسی.
بفرمود تا دخمه دیگر کنند
زمشک و زکافورش افسر کنند.
فردوسی.
یکی دخمه کردند شاهنشهی
یکی تخت زرین و تاج مهی.
فردوسی.
زلشکر کسی کو بمردی براه
ورا دخمه کردی بدان جایگاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخمه کردن
تصویر اخمه کردن
روی ترش کردن چین و آژنگ بر ابرو و پیشانی افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
جان بخشیده به زندگی بازگرداندن حیات بخشیدن احیاء، از تنگدستی و فقر بیرون آمدن سامان دادن به کار کسی. زنده کننده احیا کننده محیی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخیه کردن
تصویر بخیه کردن
بخیه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخته کردن
تصویر پخته کردن
کامل کردن با تمام رساندن، مهیا کردن کسی برای اجرای عملی
فرهنگ لغت هوشیار
انعقاد قراردادی با شرکت بیمه درباره حوادث احتمالی و خطرهایی که ممکن است بشی متعلق بشخص وارد آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخته کردن
تصویر اخته کردن
تخم کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخم کردن
تصویر زخم کردن
جنگ کردن نبرد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پهن کردن، بساط خود را بر چیدن، ساکت ماندن، یا تخته کردن دکان. بند کردن دکان بستن آن تعطیل کردن آن، جمع کردن بساط خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخم کردن
تصویر زخم کردن
((~. کَ دَ))
جنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخنه کردن
تصویر رخنه کردن
رسوخ کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زخمی کردن
تصویر زخمی کردن
لإصابةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از زخمی کردن
تصویر زخمی کردن
Stab
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زخمی کردن
تصویر زخمی کردن
poignarder
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از زخمی کردن
تصویر زخمی کردن
刺す
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از زخمی کردن
تصویر زخمی کردن
לדקור
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از زخمی کردن
تصویر زخمی کردن
छुरे से मारना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از زخمی کردن
تصویر زخمی کردن
заколоть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زخمی کردن
تصویر زخمی کردن
erstechen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زخمی کردن
تصویر زخمی کردن
заколоти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زخمی کردن
تصویر زخمی کردن
dźgać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زخمی کردن
تصویر زخمی کردن
menikam
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از زخمی کردن
تصویر زخمی کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زخمی کردن
تصویر زخمی کردن
apunhalar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زخمی کردن
تصویر زخمی کردن
apuñalar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از زخمی کردن
تصویر زخمی کردن
pugnalare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از زخمی کردن
تصویر زخمی کردن
steken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از زخمی کردن
تصویر زخمی کردن
چھرا گھونپنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از زخمی کردن
تصویر زخمی کردن
ছুরির আঘাত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از زخمی کردن
تصویر زخمی کردن
แทง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از زخمی کردن
تصویر زخمی کردن
kupiga kisu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از زخمی کردن
تصویر زخمی کردن
bıçaklamak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از زخمی کردن
تصویر زخمی کردن
찌르다
دیکشنری فارسی به کره ای